پسرعموی پدر بابک خرمدین ماجرای قتل را لو داد
عصرکاسپین /نزدیکان اکبر خرمدین پدر بابک خرمدین از جنایتی که این مرد مرتکب شده است،شوکه شده و ناراحتند. قتل بابک خرمدین به دست پدرش و با همکاری مادرش،بی شک یکی از فجیع ترین حوادث اخیر تلقی می شود.
جسد مثله شده بابک خرمدین ، کارگردان سینما و استاد دانشگاه ۲۶ اردیبهشت امسال، در یکی از سطل زباله های فاز سوم اکباتان کشف شد.
یکی از همسایه های بابک خرمدین در مورد کشف جسد او به خبرنگار رکنا می گوید:«شنیده ایم که وقتی پدر و مادر بابک جسد او را به سطل زباله انداختند یک ضایعات جمع کن همان موقع شاهد این صحنه بود و بعد از عبور خودرو سراغ سطل زباله می رود اما با تکه های بدن انسان مواجه می شود.این مرد با ترس و وحشت نگهبان بانک مسکن را که در همان نزدیکی بود صدا زده و به ماجرا را گفته بود.بلافاصله پلیس در جریان ماجرا قرار گرفت و بعد هم دوربین های مدار بسته بانک را بازبینی کردند که شماره پلاک خودرویی که جسد را رها کرده بود شناسایی شد.»
پدر بابک خرمدین در اعتراف به قتل فرزندش چه گفت؟
ماموران پلیس بعد از شناسایی فردی که تکه هایی از جسد مثله شده را رها کرده بود سراغ خانه او واقع در اکباتان تهران رفتند.در حمام خانه این مرد هشتاد ساله لکه های خون مشاهده شد و صاحبخانه به نام اکبر خرمدین و همسرش به عنوان مظنونین بازداشت شدند.
اکبر خرمدین ساعتی بعد به قتل پسر خود به نام بابک خرمدین اعتراف کرد و انگیزه خود را از قتل او فساد اخلاقی فرزندش عنوان کرد.اما زمانی بر عمق فجیع بودن این حادثه افزوده شد که پدر بابک خرمدین پرده از راز قتل دختر و داماد خود نیز برداشت.او ادعا کرد دامادش را به دلیل فساد اخلاقی به قتل رسانده و دخترش هم بعد از مرگ همسر،به انحراف اخلاقی کشیده شده بود و برای همین او را هم به قتل رساند.
آشنایان اکبر خرمدین در شوک این جنایت
حرف و حدیث ها زیاد است.
در نخستین روزهایی که پرده از راز این جنایت هولناک برداشته شده بود یکی از دوستان خواهر کشته شده بابک خرمدین که آرزو خرمدین نام داشت؛ ادعا کرده بود آرزو به او گفته بوده که پدرش در کودکی به او تجاوز کرده بود.دوست آرزو می گفت تجاوز پدر آرزو به او سبب شده بود که آرزو به ام اس مبتلا شود.
هضم این جنایت برای مردم جامعه سخت است.انگیزه هایی که اکبر خرمدین برای قتل فرزندانش آن هم به طرز فجیع عنوان کرده است قابل پذیرش نیست.
مادران ایرانی باورشان نمی شود که یک مادر در این سرزمین شاهد قتل فرزندش و تکه تکه کردن او بوده و دم نزده است
این شوک و ناباوری را می شود از فیدبکی که خبرنگاران حوادث دریافت می کنند فهمید.از سوالات آنها در مورد جزئیات ماجرا و از کامنت های آنها در فضای مجازی.
اکبر خرمدین دو فرزندش را به قتل رسانده و جسد آنها را مثله کرده است.قبل از آن هم دامادش را به همین روش به قتل رسانده است،آن هم دامادی که خواهرزاده اش بود.اما بعد از چنین جنایت های دلخراش و ناباورانه ای،به دوربین خبرنگاران علامت پیروزی نشان می دهد،اظهار رضایت می کند و خدا را شاکر است که فرزندانش را به قتل رسانده است!
سراغ آشنایان اکبر خرمدین می رویم تا در مورد شخصت او بشنویم.زندگی یک جنایتکار که هشتاد سال از عمرش را زیر پوست جامعه زندگی کرد چطور بود؟
یکی از دوستان اکبر خرمدین با خبرنگار رکنا به گفتگو می نشیند.حرف از اکبر خرمدین که می شود اولین چیزی که در توصیف او می گوید این است:«منضبط و وسواسی است.»
از او می خواهیم بیشتر توضیح دهد که می گوید:«اکبر دلش می خواست همه چیز عالی و ایده آل باشد.اگر زمانی سرزده هم به خانه اش می رفتید خانه و زندگی شان اتو کشیده بود و برق می زد.همیشه دست پر به خانه می آمد.برای خانه و زندگی اش چیزی کم نمی گذاشت.با اینکه هشتاد سال سن داشت اما سخت کار می کرد و اهل ورزش بود.پیاده روی می کرد و صبح زود در محوطه فضای سبز اکباتان می دوید.دانش خیلی زیادی داشت و خیلی کتاب می خواند.اما از آدم های بیکار و بی ادب متنفر بود!»
به او می گویم از رابطه اکبر خرمدین با فرزندانش بگوید و او می گوید:«بابت اتفاقات ساده و طبیعی که ممکن است برای هر کسی اتفاق بیفتد از دست آنها حرص می خورد! شاید اگر من جای او بودم روی مسائل پیش پا افتاده حساس نمی شدم اما برای اکبر خیلی مهم بود.مثلا ناراحت بود از اینکه چرا پسرانش در این سن و سال خانه دار نشده اند.با اینکه فرزندانش مودب و اجتماعی بودند اما باز هم دلش می خواست موفقیت های بیشتری از آنها ببیند.بابک استاد دانشگاه بود و در کار سینما موفق بود.اما پدرش می گفت درآمد خوبی ندارد و انتظار خیلی بالاتری از او داشت.خودش هم انسان خیلی فعالی بود.با اینکه بازنشسته بود و سن و سالی از او گذشته بود اما صبح تا شب با ماشین کار می کرد.»
در مورد آرزو از او می پرسم.چطور یک پدر دلش می آید دختر مریضش را اینطورسلاخی کند.می گوید:«از جزئیات زندگی آنها خبر ندارم.زندگی شان طبیعی به نظر می رسید و تا قبل از این جنایت فکر می کردم که در خانه آنها هم همان اتفاقات روزمره عادی می افتد اما حالا حرف زدن از این زندگی واقعا سخت است.من رفتار بدی از اعضای خانواده با همدیگر ندیده بودم.اواخر که آرزو را می دیدم بیماری اش پیشرفت کرده بود.گاهی اکبر و همسرش بعدازظهر که می شد آرزو را به محوطه فضای سبز می آوردند و با هم قدم می زدند.مادر آرزو خوشحال بود و می گفت پیشرفت بیماری آرزو کم شده است و رو به بهبود است.اما یکدفعه گفتند که آرزو به خارج از کشور مهاجرت کرده است.»