کوتاه بر ساختار «بی همه چیز»؛ خوشیمن در سینمای بیقصه/ تاریخ است که تکرار میشود
یادداشت/ احمد افروز
عصر کاسپین/ احمد افروز: «بی همه چیز» روایت بومی و ایرانیزهشده از نمایشنامه «ملاقات با بانوی سالخورده» و حاصل کارگردانی محسن قرایی است که در این درام اجتماعی تا حدودی توانسته قصهای خوش ساخت را عرضه کند. یکی از ضعفهای فیلم را طراحی لوکیشن داستان میتوان عنوان کرد که خیلی با شرایط یک روستای قدیمی با مشکلات فراوان سازگار نیست؛ هرچند این نقص در بازی جالب هادی حجازی فر، هدیه تهرانی و تا حدودی پرویز پرستویی و البته تصویربرداری باکیفیت مرتضی هدایی پنهان شده است.
با اشارات دیالوگهای نهچندان قوی فیلم، متوجه میشویم که لی لی(هدیه تهرانی) قربانی هوس امیر نیست بلکه قربانی فرهنگ و سنتی است که در اقصی نقاط جامعه ایرانی به ویژه جامعه روستایی به چشم میخورد و آن تعیین تکلیف ازدواج جوانان توسط بزرگترهاست حال اگر این بزرگ، خان ده باشد و امرش لازمالاجرا که دیگر تکلیف مشخص است. پس نباید به ظاهر فیلم بسنده کرد بلکه در لایههای زیرین آن به دنبال مفهمی عمیقتر گشت.
سکانسهای فیلم سعی دارند لی لی را زنی محکم و با اراده و انتقامجو نشان دهند اما مشت لی لی آنجا باز میشود که در خانه قدیمی ویران شدهاش که اتفاقاٌ روبروی خانه امیر است شیشه عطری پیدا و با حسی خوب ته مانده آن را استنشاق میکند؛ شاید بویی از دوران عاشقی بدهد اینجاست که مخاطب حس می کند عشق همچنان ادامه دارد. پس لی لی قطعاٌ نخواهد توانست حکم خود را اجرا کند.
در کنار اینها نباید از موسیقی متن این کار نیز که حامد ثابت به زیبایی و با درک سکانسها ساخته است، غافل ماند که در بسیاری صحنهها به خوبی حس فیلم را به مخاطب منتقل میکند و مکمل بازیگران فیلم میشود.
«بی همه چیز» قصه تمام جوامع نکبت زدهای است که برای رهایی از جغرافیای گرسنگی، تمام ارزشهای خود را زیرپا میگذارد حتی اگر آن، فردی مثل امیر باشد که روزگاری ناجی ده و حامی تک تک اهالی آن بوده است. جایی که آقامعلم ده به خوبی طعنه میزند؛ “مثل ملخ به هر سمتی که باد میآید، میروید”.
فیلمساز با نمایش تصاویری سعی دارد تا اصل تکرار تاریخ را نشان دهد. قرابت شخصیت لی لی با آسیه (دختر امیر که معلم ده است) را میتوان در جای جای فیلم مشاهده کرد؛ حتی شکل پیاده شدن لی لی با جوراب مشکی از قطار در بازگشت به روستا، با قرار گرفتن پای آسیه بر پلههای خانهشان، وقتی که میخواهد روستا را ترک کند یکی است، یا پیشبینی همکارش (پدرام شریفی که دل در گرو آسیه دارد) از آیندهای مانند لی لی برای آسیه نیزهمین امر را تداعی میکند. لباس قرمز لی لی که در برخی سکانسها برتن دارد بیشباهت به “یاقوت” بانوی سرخپوش میدان فردوسی نیست که البته تاکیدی بر مظلومیت و تنهایی یک عاشق را هم در پی دارد.
اما این مخاطب است که در نهایت نمیداند در این بین لی لی را که در عین عاشقانههای زیبایش مورد جفا قرار گرفته را انتخاب کند و یا امیر را که به جبر سنت از عشق کناره گرفته و یا در فرای سرنوشت این دو، به سرنوشت پسر جوانی به نام فرخ (پیشکار لی لی) فکر کند که حاصل عشق نافرجام امیر و لی لی است بیآنکه خود بداند.
و این سوال برای او باقی میماند که چرا امیر حتی بعد از اینکه متوجه میشود، فرخ پسر خود است و حتی نجات روستا در گروی اعتراف اوست شهامت اعتراف ندارد؟ او علیرغم شخصیت قوی به یکباره سقوط میکند تا جاییکه حاضر است دخترش را به خواستگاری بدهد که پیشترها ده بار او را رانده و در ازای اینکه او را از ده فراری بدهد! اینها شاید نقاط ضعف فیلم باشد.
در نگاه تماشاگران فیلم میتوان بهت و بلاتکلیفی را دید که بیشک حاصل قرار گرفتن در یک تردید است یعنی انتخاب بین قهرمان و ضدقهرمان و شاید هنر قرایی همین است که انتخاب را اینبار بجای قرار دادن در انتهای فیلم و به قول معروف «پایان باز»، در خود متن فیلم آورده است.
«بی همه چیز» آنقدر هم بی همه چیز نیست. قطعا ارزش دیدن دارد و میتوان از آن به عنوان فیلمی نسبتاً خوب یاد کرد. ساخت این فیلم در محیطی فارغ از فضاهای لوکس شهری و پرداختن به قصهای بامحتوا، جسارت خوب کارگردان بوده که بیشک قابل تحسین است.