جزئیات یکی از پیچیده‌ترین پرونده‌های جنایی ایران؛ جسدی که هرگز کشف نشد!

متهم به جرم قتل دختر مورد علاقه‌اش با تمام پیچیدگی‌هایی که در روند رسیدگی به پرونده وجود داشت و جسدی که هرگز کشف نشد، بامداد ۳ آذر سال ۱۴۰۰ به ‌دار آویخته شد.

عصر کاسپین/ بر اساس اطلاعات رسیده به دست «اعتماد»؛ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۲، ساعت ۱۰ شب، داوود شکور در کلانتری ۱۰۳ شکایتی دایر بر فقدان فرزندش «غزاله شکور» مطرح و اعلام می‌کند که دخترش ساعت ۳ بعدازظهر از محل کار مادرش به مطب دکتر رفته و بعد از خروج از آنجا هیچ اطلاعی از او ندارد و موبایل دخترش از همان ساعت خاموش شده است که احتمال ربودن او وجود دارد.

پس از طرح شکایت، پرونده به اداره آگاهی منتقل شد. داوود شکور در تحقیقات به پلیس اظهار کرد که در پرس و جو از منشی مطب متوجه شده که منشی به علت شلوغی مطب به غزاله گفته؛ یک ساعت دیگر مراجعه کند، اما بعد از آن متوجه شدند که غزاله به خاطر دیدن یکی از دوستان خود از مطب خارج شده است. داوود شکور در همین راستا اعلام کرد که به «آرمان عبدالعالی» و چند نفر دیگر مظنون است.

آرمان عبدالعالی شناسایی و بازداشت شد. او در اولین اظهارات خود عنوان کرد: «عید پارسال در ترکیه با غزاله آشنا شدم و شماره همدیگر را گرفتیم. بعضی وقت‌ها با هم در ارتباط بودیم و گاهی بیرون می‌رفتیم. دوازدهم اسفند، اول غزاله با من تماس گرفت و بعد از آن من با او تماس گرفتم. بعد از آن با پیامک با هم در ارتباط بودیم و آخرین بار ساعت ۱۶ و ۸ دقیقه تماس گرفتم که نزدیک خانه ما بود، ولی من از آیفون بیرون را نگاه کردم و کسی را ندیدم. به همین خاطر پیش برادرم رفتم و کنار او خوابم برد و دیگر با غزاله هیچ ارتباطی نداشتم فقط سه پیامک به او زدم. یک بار زنگ زدم که گوشی او خاموش بود یعنی وقتی از خواب بیدار شدم مدتی بعد به غزاله پیامک دادم. تا اینکه دخترخاله‌اش ‌صبح روز بعد به من زنگ زد و سراغ غزاله را گرفت و گفت او گم شده است.»

ماموران در بازرسی محل و خانه متهم اثری از فقدانی کشف نکردند. آنها از سرایدار آپارتمان محل زندگی متهم نیز تحقیق کردند، اما سرایدار اظهار بی‌اطلاعی کرد و گفت: «از ۱۱ اسفند تا ۱۳ اسفند ماه در حال شست‌وشوی دیوارهای آپارتمان بوده و متوجه ورود و خروج کسی نشده‌ام.» ماموران در بررسی‌هایی که از مجتمع داشتند، پی بردند؛ مجتمع «فاقد دوربین‌های مداربسته» است.

اظهارات اولیه متهم و اطرافیان
آرمان عبدالعالی در تحقیقات تکمیلی عنوان کرد: «آخرین ملاقات ما حدود یک ماه پیش بوده است. به خاطر اینکه دوستی ما به‌طور واقعی تمام شود این ملاقات در حضور یکی از دوستان غزاله بود. بعد از آن دیگر غزاله را ندیدم و ملاقات نکردم، اما آخرین تماس ما روز دوازدهم بود. اول غزاله با من تماس گرفت و بعد از آنکه تماس از دست رفت به او زنگ زدم. غزاله گفت وقت دکترش عقب افتاده و اگر من می‌خواهم، بیاید و مرا ببیند. من هم گفتم که به او خبر می‌دهم. بعد پیامک زدم که ساعت ۴ و ۱۵ دقیقه می‌توانی بیایی؟ او جواب داد فوقش ۲۰ دقیقه می‌تواند مرا ببیند. من هم جواب دادم همان بیست دقیقه کافی است. در یک پیامک دیگر پرسیدم که داری می‌آیی؟ گفت در راهم. یک تماس از دست رفته از او داشتم. بعد پیامک داد شارژ ندارد و با او تماس بگیرم که در تماس گفت؛ من نزدیک خانه شما هستم. طبق عادت از آیفون دم در را نگاه کردم و دیدم کسی نیست. فکر کردم که دوباره دیر سر قرار خواهد رسید. برای همین رفتم اتاق برادرم و به علت مصرف داروی ضد حساسیت خوابم برد. بعد از آنکه بیدار شدم به او دو پیامک دادم و عذرخواهی کردم. حتی با او تماس گرفتم. گوشی‌اش خاموش بود. بعد پیامک داد وقتی به خانه‌شان برسد باتری گوشی‌اش را شارژ می‌کند و به من پیامک می‌دهد.»

آرمان در پاسخ به یکی از سوالات بازپرس در مورد اینکه بالاخره چه شد آیا همدیگر را آن روز ملاقات کردید یا نه؟ گفت: خیر.

در ادامه ماموران از یکی از مطلعان پرونده در مورد رابطه آرمان و غزاله تحقیق کردند. او اظهار کرد: «بعد از آشنایی در ترکیه به خاطر دوست مشترکی که داشتند، ارتباط آنها ادامه پیدا کرد. آرمان بسیار خود را عاشق غزاله نشان می‌داد، اما غزاله بعد از یک‌سال متوجه شد آرمان رفتارهای معقولی ندارد و تمایل داشت غزاله در همه حال با آرمان در ارتباط باشد. برای همین غزاله چند بار ارتباطش را با او به هم زد، ولی آرمان اصرار به برقراری مجدد ارتباط داشت و چندین روز قبل از ربوده شدن غزاله می‌خواست هر طور که شده او را ببیند. حتی به دروغ به غزاله گفته بود پدرش تصادف کرده، ولی غزاله به هیچ عنوان دوست نداشت او را ببیند.»

در روند تحقیقات، مادر متهم نیز در مورد روز دوازدهم اظهار کرد: «صبح روز مربوطه در مطب به درمان بیمارانم مشغول بودم. بعد از ساعت کار به خانه رفتم تا حوالی ساعت ۱۴ و ۳۰ دقیقه فرزند کوچکم را از مدرسه تحویل بگیرم. پس از آمدن آرمان از مدرسه و صرف ناهار، آرمان به دلیل آلرژی (حساسیت) که دارد دارویش را خورد و باز طبق معمول پس از ناهار خوابید. من زمان خارج شدن از خانه را به خاطر ندارم، اما فکر کنم ساعت ۱۶ و ۳۵ یا ۱۶ و ۴۰ دقیقه از خانه خارج شدم. وقتی به خانه برگشتم آرمان با برادر کوچک‌ترش سیب‌زمینی سرخ کرده و خورده بودند. موردی که توجه مرا جلب کرد پای چپ آرمان بود و یک گلدان دکوری شکسته شده که خود آرمان برایم توضیح داد ‌هنگامی که از میله بارفیکس به عنوان عصا استفاده کرده، گلدان دکوری از میز تلویزیون به زمین افتاده و شکسته است.»

با توجه به اینکه بین اظهارات متهم و مادرش در خصوص ورود و خروج تناقض و تعارض وجود داشت از آرمان خواسته شد تا بیشتر در مورد آن روز توضیح دهد. آرمان این‌بار اظهار کرد: «در روز اول فکر کنم ساعت‌ها را مقداری اشتباه گفته باشم. نزدیک ساعت ۱۶ غزاله با من تماس گرفت و چون من روی تخت دراز کشیده بودم، نتوانستم جواب بدهم. سپس خودم با او تماس گرفتم و گفت؛ وقت دکتر او یک ساعت عقب افتاده و می‌خواهد مرا ببیند که من گفتم صبر کند تا من به او خبر بدهم. بعدا به او پیامک دادم و گفتم ساعت ۱۶ و ۱۵ دقیقه این‌طورها بیاید تا مرا ببیند‌ که او از من پرسید مطمئن هستم یا نه که من جواب دادم مطمئن هستم و پرسیدم که می‌آید یا نه؟ او جواب داد در راه است. سپس یک تماس از دست رفته دیگر از او داشتم و یک پیامک که گفته بود شارژ ندارد و من به او زنگ بزنم. زنگ زدم و او جواب داد و گفت دم خانه ماست. دفعه اول از آیفون بیرون را نگاه کردم و او را ندیدم. دوباره از آیفون بیرون را نگاه کردم و دیدم که او حضور دارد. در را باز کردم و او داخل خانه ما آمد. بعد از مدتی که با هم بودیم و صحبت می‌کردیم او به من گفت دیرش شده است و آژانس می‌خواهد، اما بعد از آن پشیمان شد و گفت خودش سریع می‌رود. وقتی از خانه ما خارج شد پایش روی زمین خیس، سُر خورد و با سر روی پله‌ها افتاد و تا پایین رفت. من که ترسیده بودم او را داخل خانه آوردم، اما او دچار خونریزی شدید شده بود و نفس نمی‌کشید و ضربان هم نداشت. من مجبور شدم او را داخل ۲ کیسه زباله؛ یکی از بالا و دیگری از پایین بگذارم و دور آن را چسب نواری بزنم. بعد به انباری رفتم و برای حمل جسد یک چمدان قرمز آوردم و او را در چمدان گذاشتم و به یکی از سطل‌های زباله اطراف میدان سینا بردم. او را از چمدان خارج کردم و به داخل سطل زباله انداختم و خودم به همراه چمدان به خانه آمدم و خون‌هایی را که در راه‌پله و داخل خانه بود، پاک کردم. کیف و کفش‌های او جا مانده بود. کفش‌ها به خاطر این جا مانده بود که من از پاهایش داشتم او را وارد خانه می‌کردم. کیف و کفش‌های او را هم فردای آن روز داخل یک کیسه زباله دیگر گذاشتم و به یک سطل زباله دیگر انداختم.»

پس از این اظهارات، آرمان در مورد جنایت طور دیگری اعتراف کرد: «نزدیک ساعت ۱۶ غزاله با من تماس گرفت. من روی تخت دراز کشیده بودم و نتوانستم جواب بدهم. سپس خودم با غزاله تماس گرفتم که او گفت وقت دکترش یک ساعت عقب افتاده و می‌خواهد مرا ببیند. من گفتم صبر کند تا به او خبر بدهم. بعد به او پیامک دادم که ساعت ۱۶ و ۱۵ دقیقه بیاید. به او زنگ زدم و او گفت دم خانه ماست. به او گفتم صبر کند تا مادرم از خانه برود. بعد که مادرم از خانه خارج شد در را باز کردم تا غزاله داخل خانه ما آمد. او داخل اتاقم شد و روی میز نشسته بود و ما با هم صحبت می‌کردیم. مدتی بعد با خاله‌اش تماس گرفت و من هم از اتاق خارج شدم تا تلفن خانه‌مان را جواب دهم. بعد از تماس‌ها غزاله شروع کرد در مورد دوستی‌مان صحبت کردن. من حرف را عوض می‌کردم، چون نمی‌خواستم دوستی‌مان دوباره شروع شود. قصد داشتم درس بخوانم و دانشگاه بروم. غزاله از صحبت‌های من عصبانی شد و با حالت تمسخر و تیکه انداختن با من صحبت کرد. در بین صحبت‌ها مرا به عقب هل داد. من هم عصبانی شدم و او را به عقب هل دادم. سرش به دستگیره تختم خورد و از حال رفت. سپس با میله بارفیکس پنج، شش بار به سر او ضربه زدم. او را به سمت هال خانه بردم و او را داخل کیسه زباله قرار دادم و از انباری چمدان آوردم و جسد را داخل چمدان گذاشتم. بعد هم او را داخل سطل زباله‌ای انداختم و چمدان را با خود به خانه آوردم.»

آرمان در اظهارات خود انگیزه خاصی از اقدامش بیان نکرد و علت قتل را بحث و دعوا عنوان کرد. محتویات پرونده هم نشان می‌داد روز حادثه «۱۳ بار» بین متهم و مقتول از طریق پیامک و تماس تلفنی، ارتباط برقرار شده بود.

برای امحای لکه‌های خون از واکس مشکی استفاده شد
پس از اعترافات متهم، اداره آگاهی طی شرحی به مدیریت پسماند شهرداری از آن سازمان خواست تا چنانچه هرگونه شواهدی از جسد کشف شد اطلاع دهد، اما مدیرعامل سازمان مدیریت شهرداری در پاسخ به اداره آگاهی اعلام کرد: «بر اساس استعلامات به عمل آمده این سازمان هیچ‌گونه گزارشی مبنی بر کشف جسد تاکنون دریافت نکرده است.»

آرمان به جهت سلامت روانی به پزشکی قانونی معرفی شد و پاسخ پزشکی قانونی در مورد سلامت روانی آرمان این بود: «با توجه به معاینه و شرح حال شواهد و علایمی از اختلال عمده روانپزشکی که باعث فقدان کنترل اراده و قوه تمییز شود در حال حاضر و در زمان وقوع جرم احراز نمی‌شود.»

مرکز تشخیص هویت پلیس آگاهی نیز برابر با گزارش‌های کارشناسان مبنی بر لکه‌های موجود روی چمدان و قالیچه، از متهم، پدر و مادر او و همچنین پدر و مادر غزاله نمونه خون اخذ کردند تا مورد بررسی DNA-TYPING واقع شود. در نتیجه خون موجود بر قالیچه با ژنو تایپ نمونه‌های خون اخذ شده از پدر و مادر مقتول مشابه و همچنین نمونه خون روی شلوار متهم با ژنو تایپ نمونه اخذ شده از متهم مشابه اعلام شد.

در کنار این موارد، متهم در صحنه جرم حاضر و حادثه را تکرار کرد. از داخل صندلی کیسه‌ای راحتی در اتاق محل قتل نیز میله بارفیکس فلزی کشف شد. در ناحیه انتهایی میله نزدیک به مفصل پیچی آثار ضرب و له شدن میله بارفیکس مشهود شد. متهم در مورد کشف میله بارفیکس و له‌شدگی آن اظهار کرد: «بر اثر اصابت ضربه به این شکل درآمده است.» همچنین یک تخته موکت موجود در کف اتاق توسط متهم برگردانده شد که در بافت پشت آن لکه‌های سیاه رنگ مشاهده شد. به گفته متهم؛ این نقاط آغشته به خون بوده و برای امحای این آثار از واکس مشکی رنگ استفاده شده است.

در ادامه روند بررسی این پرونده از «ف.ط» یکی از دوستان متهم تحقیق صورت گرفت. او به ماموران گفت: «آرمان، روز سیزدهم در مدرسه برایم از درگیری با غزاله تعریف کرد و گفت با میله بارفیکس به سر او زده و او را در سطل زباله انداخته است، اما نگفت کدام سطل زباله. فقط گفت کیسه زباله را به دو قسمت بالا تنه، پایین تنه او کشیده است. آرمان به من گفت گوشی غزاله همراه او است و آن را با خود به مدرسه آورده که بعد از مدرسه گوشی را دور بیندازد، ولی نگفت کجا و گوشی را به من نشان نداد.»

متهم در بازسازی صحنه جرم با ذکر جزییات به قتل اعتراف کرد. آرمان بیش از ۶۰ روز در اداره آگاهی بود و پس از آن به زندان رجایی‌شهر منتقل شد.

انکار قتل در جلسات دادگاه
آرمان ده ماه بعد منکر قتل شد و در ۱۴ دی ۱۳۹۳ علت فوت غزاله را سقوط از پله‌های خانه‌شان عنوان کرد. ۷ مهر ۱۳۹۴ نیز دادگاه دیگری تشکیل شد، اما چون بدون دعوت از مشاور اطفال صورت گرفت به زمان دیگری موکول شد. ۱۶ آذر ۱۳۹۴ مجدد جلسه دادگاه تشکیل شد. در ابتدای جلسه اولیای دم شکایت خود را مطرح و تقاضای قصاص کردند. سپس متهم و وکیل او به دفاع پرداختند.

آرمان در اولین جلسه دادگاه اظهار کرد که اتهام قتل عمدی را قبول ندارد. او در اظهارات خود گفت: «غزاله هنگام خروج از خانه‌مان در پله‌ها افتاده و من چون ترسیده بودم او را به داخل خانه آوردم. به اورژانس زنگ نزدم، چون نمی‌خواستم پدر و مادرم متوجه شوند. تصمیم گرفتم غزاله را بیرون ببرم. روی سرش کیسه کشیدم و او را داخل چمدان گذاشتم و در سطل زباله انداختم. حتی روز بعد رفتم سراغ همان سطل، ولی ‌دیدم که جسدی داخل سطل نبود. اتاق خواب من حدود ۱۰ متر است و اینکه میله بارفیکس چطور خونی شده، اطلاعی ندارم.»

آرمان در پاسخ به سوال قاضی که چرا موضوع افتادن مقتول را به اورژانس خبر ندادی؟ گفت: «در آن لحظه هل شدم و نمی‌دانستم چه کار کنم. من حتی به دوستم گفتم غزاله از پله‌ها افتاده، اما چون باور نکرد گفتم با میله بارفیکس به سرش زدم.»

عبدالصمد خرمشاهی، وکیل مدافع او هم در جلسه دادگاه گفت: «سن موکل در زمان حادثه زیر ۱۸ سال بوده است و قانونگذار ماده ۹۱ را برای افراد کمتر از ۱۸ سال شامل دانسته. اینکه موکل چرا با اورژانس و ۱۱۰ تماس نگرفته همگی همین عدم بلوغ فکری را می‌رساند. اگر میله بارفیکس به سر مرحومه برخورد کرده باید از پوست یا صورت مرحومه روی میله باقی مانده باشد نه لکه خون که احتمال دارد بر اثر جابه‌جایی غزاله روی میله ریخته باشد. شروع تلفن و آمدن در روز حادثه با غزاله بوده است. در این پرونده از اداره گذرنامه استعلام صورت نگرفته است. حتی بازپرس به سازمان بازیافت رفته ولی جسدی کشف نشده است. در این پرونده به هیچ عنوان تاکنون حیات و ممات مفقود شده مشخص نیست و در هاله‌ای از ابهام است.»

در نهایت قضات دادسرای جنایی تهران و قضات شعبه چهارم دادگاه کیفری یک استان تهران، آرمان را قاتل غزاله ‌دانستند و بر همین اساس آرمان به قصاص محکوم شد، اما درخواست فرجام‌خواهی صورت گرفت و حکم پس از تایید توسط دیوان عالی کشور به اجرای احکام فرستاده شد. شهریور ۱۳۹۵ ریاست قوه قضاییه اجرای احکام، حکم را جهت بررسی مجدد متوقف کرد، اما پس از بررسی طولانی که دو سال به‌ طول انجامید، ایرادی در پرونده ملاحظه نشد و مجددا پرونده جهت اجرای حکم اعاده شد.

در ادامه، هشتم دی ۹۷ جلسه صلح و سازش برگزار شد و اولیای ‌دم گذشت خود را منوط به معرفی محل اختفای جسد اعلام کردند، اما به ‌دلیل عدم کشف جسد، ۱۱ دی ۹۸ به عنوان تاریخ اجرای حکم قصاص تعیین شد. صبح روز ۱۱ دی ۹۸، آرمان در زندان رجایی‌شهر پای چوبه‌ دار رفت و اولیای دم برای اجرای حکم اصرار داشتند، اما در آخرین لحظات، پدر و مادر غزاله به آرمان یک‌ماه فرصت دادند تا محل اختفای جسد فرزندشان را اعلام کند تا آنها از مجازات او گذشت کنند.

با رای دادگاه حکم قصاص صادر شد
از فردای آن روز تلاش وکلای آرمان معطوف به اعاده دادرسی و محاکمه دوباره آرمان شد، درخواستی که از سوی دیوان‌عالی کشور پذیرفته شد تا آرمان بار دیگر محاکمه شود.

یکی از وکلای آرمان مدعی شد؛ بعد از تاریخ تشکیل پرونده قتل، برای غزاله در دانشگاه محل تحصیل او برگه مرخصی تحصیلی صادر و همچنین دفترچه بیمه‌اش هم تمدید شده است، به این ترتیب درخواست اعاده دادرسی کرد.

دو نفر از قضاتی که قبلا رای بر قصاص داده بودند، اعلام کردند با توجه به ادعا‌های مطرح ‌شده از سوی وکیل آرمان، باید در این زمینه تحقیقات بیشتری صورت گیرد.

موضوعات مطرح شده مورد بررسی قرار گرفت. از دانشگاه غزاله استعلام صورت گرفت که دانشگاه پاسخ داد: «درخواست مرخصی، نه توسط شخص غزاله بلکه توسط خانواده غزاله انجام شده و از زمان اعلام مفقودیت و قتل غزاله، او هرگز به دانشگاه مراجعتی نداشته است و پدر و مادر غزاله به ‌امید پیدا شدن دخترشان، برای او یک ترم مرخصی گرفته‌اند.»

درباره تمدید دفترچه بیمه غزاله نیز از کارگزاری بیمه استعلام صورت گرفت که در استعلام صورت‌ گرفته مشخص شد: «والدین غزاله (و نه شخص غزاله) در همان اوایل و به‌ امید زنده بودن او، برای یک نوبت تمدید دفترچه دخترشان، به بیمه مراجعه کرده بودند.»

آرمان نهایتا بار دیگر پای میز محاکمه رفت و این‌بار در شعبه پنج دادگاه کیفری یک استان تهران، بار دیگر اعلام کرد: «قتل غزاله کار او نیست و نمی‌داند جسد کجاست و ممکن است غزاله زنده باشد.»

در نهایت قضات دادگاه کیفری یک استان تهران وارد شور شدند و آرمان را در قتل غزاله مجرم تشخیص دادند و او را به قصاص محکوم کردند که رای صادر شده بار دیگر در دیوان‌عالی کشور تایید شد.

دادگاه بزه انتسابی را محرز و مسلم دانست
دادگاه در خصوص اتهام آرمان عبدالعالی دایر بر یک فقره مباشرت در قتل عمدی غزاله شکور با استناد به کیفرخواست صادره، شکایت اولیای دم، اقاریر صریح متهم، گزارش مرجع انتظامی، پرینت تماس‌های مبادله شده بین متهم و مقتول، کشف خون شسته شده در محل جنایت و چمدانی که متهم جسد را با آن حمل کرده، کشف خون از روی یک تخته پادری محل جنایت که با انجام DNA خون موصوف متعلق به مرحومه بوده، بازسازی صحنه ارتکاب جرم، تایید سلامت روانی متهم حین ارتکاب جرم، اقدام متهم به امحای آثار جرم از طریق شستن خون و پاره کردن لکه‌های خون روی کاغذ دیواری و پوشاندن آثار خون با واکس، شکستن گلدان در خانه، زخم پای متهم، استفاده از میله بارفیکس، دست نوشته به جامانده از مقتول و سایر قراین پرونده ارتکاب بزه و انتساب آن را به متهم محرز و مسلم دانست. سن متهم را نیز در تاریخ وقوع جرم ۱۷ سال و ۱۱ ماه و ۲۳ روز اعلام کرد که تا سن ۱۸ سالگی فقط یک هفته کسر داشته است.

همچنین با مداقه به ماده ۹۱ قانون مجازات اسلامی در محتویات پرونده و اعمال ارتکابی متهم ملاحظه شد که مفاد ماده ۹۱ قانون مجازات اسلامی در مورد متهم قابلیت اعمال ندارد، زیرا موجبات اعمال ماده این است که متهم ماهیت جرم انجام شده یا حرمت آن را درک نکند یا در رشد و کمال عقل او شبهه وجود داشته باشد.

این در حالی است که متهم با اطلاع از ماهیت جرم و درک حرمت، بسیار عاقلانه و با تدبیر مرتکب بزه و ارتکاب قتل شده است. کیفیت عملکرد متهم در مدیریت دقیق صحنه جرم که هیچ آثار ظاهری از حضور مقتول در خانه باقی نگذاشته، حکایت از هوش و ذکاوت بالای متهم دارد. اصل قتل نیز با توجه به کشف قطرات خون در خانه متهم و اقرار متهم دایر بر قرار دادن جسد داخل کیسه پلاستیکی و سپس داخل چمدان و انداختن آن در سطل زباله و عدم وجود دلیل منطقی مبتنی بر خروج سالم و صحیح مقتول از سطل زباله محرز و مبین این مطلب است که درگیری در خانه متهم حادث شده است.

بازپرس پرونده نیز خانه متهم را بازدید و بازرسی کرده است؛ در ناحیه انتهایی میله بارفیکس نزدیک به مفصل پیچی آثار ضربه و له‌شدگی مشهود بوده که متهم به ارتکاب قتل به صراحت اظهار داشته محل برخورد با سر متوفی بوده که بر اثر اصابت ضربه به این شکل درآمده است. هرچند که متهم ادعا کرده مقتول بر اثر سُر خوردن از پله‌ها سقوط کرده، اما این امر با وجود آسانسور منطقی به نظر نمی‌رسد. خانه‌ای که متهم در آن سکونت داشته به صورت مجتمع بوده و بعید به نظر می‌رسد کسی از پله سقوط کند و از صدای جیغ و داد او سایر ساکنان مجتمع از قضیه خبردار نشوند. واقعیت این است که قتل در داخل خانه متهم اتفاق افتاده و آثار و بقایای خون مقتول در خانه و روی فرش‌ها و زیر تخت موید همین امر است.

در نهایت حکم قصاص آرمان عبدالعالی پس از هشت سال در ۳ آذر ماه ۱۴۰۰ در زندان رجایی‌شهر به اجرا درآمد.

«با توکل به امام زمان، پروردگار و ملائکه خدایا ازت می‌خوام که فقط از ایران برم آلمان و اونجا آنقدر بهم انرژی بده که یکی از آدم‌های موفق بشم. خدایا دوستم آرمان واقعا پسر عالیه ولی با رفتن من ‌اونه که عصبی می‌شه و ناراحت می‌شه پس کمکش کن. خواهش می‌کنم هیچ ‌وقت مادر و پدرم آرامش‌شان را از دست ندن»؛ این آخرین دست نوشته غزاله شکور بود… .

عبدالصمد خرمشاهی، یکی از وکلای آرمان عبدالعالی در این رابطه گفت و گویی انجام داده است.

بخش هایی از گفت و گوی خرمشاهی را در ادامه می خوانید:

این پرونده یکی از جنجالی‌ترین پرونده‌های جنایی ایران بود و توجه افکار عمومی به این پرونده به خاطر پیچیدگی‌های آن بود. به همین جهت برخی موافق احکام صادر شده از سوی دادگاه بودند و برخی دیگر نه.
نکته قابل توجه در این پرونده، جسد مقتول بود که هرگز کشف نشد. مسوولان شهرداری عنوان کرده بودند که اگر کوچک‌ترین جزیی از اعضای بدن مثل یک بند انگشت هم وجود داشته باشد در بازیافت پیدا می‌شود و اینکه هیچ جزیی از اعضای بدن مقتول کشف نشد، موضوعی بود که مورد توجه افکار و اذهان عمومی قرار گرفت.
اینکه یک متهم به خصوص در سنین پایین نمی‌تواند مطالب را عین روز اول عنوان کند به دلیل استرس و اضطرابی است که همراه او است و این موضوع، طبیعی است. این موضوع در تمام پرونده‌های جنایی وجود دارد.
به نقل یکی از دوستان که سابقا رییس دادگاه کیفری یک بود و سال‌ها در دادگاه کیفری استان به پرونده‌های جنایی رسیدگی می‌کرد، عنوان می‌کنم که ایشان سال‌ها پیش فردی را به اتهام قتل، محکوم به قصاص کرده بودند.
در این میان جسد مقتول هم کشف نشده بود، اما محکوم به قصاص توانسته بود رضایت اولیای دم را جلب کند. تا اینکه متهم پس از سپری کردن حبس به لحاظ جنبه عمومی جرم از زندان آزاد شد.
اتفاقا بعد از مدتی همان شخصی که می‌گفتند؛ به قتل رسیده را زنده در حال عبور از خیابان می‌بیند. آنجا به ‌شدت عصبی می‌شود و این‌بار واقعا آن شخص را به قتل می‌رساند.
قاضی که از دوستان بنده است، برایم عنوان کرد که قضیه پیچیده شده بود، چون یک‌بار این فرد به قصاص عمدی محکوم شده بود و این‌بار نمی‌دانستند چه حکمی باید صادر کنند!…
فرهنگ صلح و سازش در پرونده‌های قتل نکته مهمی است که باید ترویج پیدا کند. در گذشته در پرونده‌های مربوط به قتل مدارا بیشتر صورت می‌گرفت و اولیای دم گذشت می‌کردند، اما متاسفانه در سال‌های اخیر اولیای دم حاضر به گذشت نیستند، مگر در مواردی که خانواده مقتول نیاز مالی داشته باشند. بنابراین مسوولان باید در این امر تمرکز بیشتری داشته باشند. با قصاص محکوم‌علیه مشکلی که حل نمی‌شود هیچ، بلکه خانواده دیگری هم داغدار خواهد شد.

پرونده‌های جنایی ایران
دیدگاه ها (0)
افزودن دیدگاه